تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»

ساخت وبلاگ
امروز از اول صبح همسر سازش را کوک کرد بریم بیرون حتی سنگک روز جمعه هم تعطیل کرد و اعلام کرد صبحونه را بین راه میخوریمولی خب منم از موضع خودم کوتاه نیومدم((((قانون من اینطوری هست که: پنج شنبه ها اگه کار اداری نداشته باشم خونه را شبیه دسته گل می کنم و جمعه ها را میریم بیرون به درولی این هفته من کل پنج شنبه را در گیر بودماول بانک، بعد بیمه، خریدهای مامان، کلاس سجاد، پخت ناهار مورد علاقه سجاد(لازانیا لقمه ای) که خیلی وقت گیر بود، مجدد سجاد و کلاسش، ملاقات با فرزند داداشم، بردن علی به خانه بازی که قولش را داده بودم و این وسط کارهای روزانه دیگه...خلاصه که اصلا نشد خونه تکونی آخر هفته را انجام بدیم ))))و بدین ترتیب قرار شد خونه مرتب بشه بعد بریمهمه بسیج شدند و ساعت ۳ خونه تمیزتر از اونی که میخواستم شد و منم رضایت دادم بریم بیرونو خوب کجا بهتر از سرانزاتقریبا میشه گفت خوب بود بیشترم منظورم هواش بود این روستا اگه کمی بهش رسیدگی بشه بی نظیره فقط مشکل اینجاست کسی بهش اهمیت نمیده ماهام که میریم اگه کسی با ما باشه سرمون به حرف گرم شه شاید بمونیم وگرنه بعد از یک ساعت میگم بریم واقعا خسته کننده است بخوای به خاطر هوای خنک جایی که هیچ امکاناتی نداره بمونی..کاش مسئولین تهران به روستاهای خودشون هم یک کم توجه نشون میدادن قلعه سرخخیلی از اهالی و بومی ها معتقد هستند این قلعه پر از گنج هستکه البته با کشف چندین فقره عتیقه جات و طلاهای قدیمی حرفشون بی راه هم نیست فعلا به دستور قضایی محوطه اش با دوربین کنترل میشهو اما این قلعه در سال‌های سال پیش به خاطر شرایط جنگ و کشتار مردم توسط اهالی ساخته شده بوده و از هر خونه تونلی زیر زمینی زده بودن به داخل قلعه و در مواقع تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 0:47

عید همگی مبارک 

کاش روزی برسه عید قربان تو شهر مکه کنار خونه خدا مشغول قربانی کردن باشیم 

به قول قدیمی ها دهه حجاج قسمت شما انشاءالله 

نوشته شده در یکشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۱ ساعت 9:39 توسط اف.شین :

تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 0:47

دیروز به خاطر مامان و تغییر روحیه اش خودم داوطلب بیرون رفتن شدمزنگ زدم با داداش بزرگه هماهنگ کردم و همگی به جز بابا زدیم بیرونمنطقه ای خوش آب و هوا را انتخاب کردیم و بعد از گشتن یک رودخونه عالی هم گیر آوردیم و با مکافات دره را رفتیم پایین (میگم مکافات چون شیب دره شدیدا زیاد بود کفشها مخصوص کوه نبود و بدتر اینکه کلی وسیله داشتیم با دو تا بچه کوچیک، هیشکی هم قبول نمی کرد این مسیر ر ادوبار بیاد پس مجبور بودیم با وسایل و این شرایط مسیر را بریم پایین)خلاصه نشستیم به بازی و بگو  و بخندمامانم با بچه ها زد تو دل اب و اب بازیجالب بود که طوری بازی میکرد انگاری خودش هم نهایت 5 ساله استبعد از ناهار و چای و .... به خاطر خنک شدن زیادی هوا عزم برگشت کردیموسایل را تا حد امکان طوری چیدیم نفری یک بسته بیشتر نخواسته باشه برداریمولی از اونجا که سجاد دست خالی رفته بود بالا خوب من دو تا تیکه برداشتم تا جور پسرم را بکشمحسین هم مجبور بود به جز وسیله ای که دستش بود علی را بغل کنه تا ببره بالاو اینطوری نمیتونست هوای منو داشته باشهاز تنبلی اومدم این وسط میان بر بزنم پشت سر همسر منم از راه کوتاه تر که قطعا شیبش هم بیشتر بود برمکه یهو سنگ زیر پام قل خورد و رفت پایین و من تو هوا موندم و در ادامه محکم خوردم زمینطوری که در لحظه حس کردم کل بدنم خرد شدچون رو کلی سنگ اومده بودم پایینفقط تو اون زمان از خدا خواهش میکردم جاییم نشکسته باشههر چند هیچ امیدی به این دعا نداشتم با اون همه دردی که من داشتم شکستگی کمترین چیزی بود که میتونست در انتظارم باشههمه رفته بودن بالا و کسی متوجه من نبود جز داداش بزرگه و همسرحسین سریع علی را نشوند رو سنگ و اومد کنارم با هزار مکافات تونستم بلند شم و رو پام بایستمخدا را شکر پاها تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 0:47